امروز جبرئیل و عزرائیل از ماموریت برگشتند. جبرئیل خیلی فرشته متحجریه! اسمش رو گذاشتم : ملاجبل! به جاش عزرائیل لیبراله و هلو. یه فرشته گامبو که دندوناش رو همه کرم خورده. جبرئیل امروز با کلی زیر آب زنی و آه و فغان، اعتراض کرد که چرا به پرونده من رسیدگی نشده. نشستن به حساب و کتاب، خوبی و بدیام صفر، صفر شد! قرار شد فعلاً گردشی باشم. صبحا می رم جهنم و شبام تو بهشتم.
دیروز نشسته بودیم با خدا فیلم «پاپیون» رو از شبکه دو می دیدیم که به سر خدا زد که اونم از این دنیا فرار کنه! الانم نشسته یه گوشه و فکر کنم عن قریب دچار یاس فلسفی شه. آخه هرچی دوتایی فکر کردیم نفهمیدم کسی که همه جا هست کجا می تونه فرار کنه!
پ.ن : قرار بود بهشتم سینما باشه به جاش یه خدای عشق فیلم گیرم اومده!
راستش جمله زیر رو از بس تکرار کردم یادم رفت پاشویه کنم ، مرحوم شدم! الان از اون دنیا (البته واسه من این دنیاست واسه شما میشه اون دنیا) دارم آپدیت می کنم.
پ.ن : فعلاً اینجا منم و خدا! تنهای تنها! بقیه رفتن گلدکوئیست. کم کم که جا بیفتم از همینجا واستون مینمال میگم.