Fri Sep 13 18:59:47 2002
سرمو از پنجره بيرون مي كنم و داد مي زنم : سلام به همه! آبجي كوچيكه مي پره وسط حياط و مي گه : سلام داداشي. خندم مي گيره و مي گم : آبجي كوچيكه مگه تو به داد ما برسي. نازي اون گوشه حياط مثل قاشق نشسته خودش و مي ندازه وسط و مي گه : داداشي! تو ژاپوني بلدي؟ آبجي كوچيكه ميگه : كان نيچيوا و غش غش مي خنده. خندم گرفته. مي گم : منكه فارسي هم به زور بلدم! يادم مي افته واسه چي اومدم لب پنجره. مي گم : كسي اينجا زبون آدميزاد بلده؟ آبجي كوچيكه داد مي كشه : داداشي من بلدم! مي گم : من تو رو نداشتم چه كار مي كردم؟ بهزاد و مرتضي تو كوچه دعواشون شده. به آبجي كوچيكه مي گم : آبجي كوچيكه اون نون رو بردار. گناه داره افتاده رو زمين. مي گه : داداشي من كه دمپايي پام نيست. پابرهنه برم تو كوچه و مي دوه طرف درخت وسط باغچه و بغلش مي كنه و مي گه : داداشي مي خوام اين درخت و بدم به تو و يهو از جاش مي پره. داداشي.....سوسك! مي پره بالاي تخت. مي گم : آبجي كوچيكه مگه قرار نبود ديگه از سوسك نترسي. مي گه : داداشي تو قرار بود واسم كفش تق تقي بخري اول! ...
پ.ن.1 : به یاد آبجی کوچیکه، سهیلا، نازی، اصغر کچل، بهزاد، مرتضی، خاورخانم، ننه سر به گل و دختر احمدآقا باضافه کوچه باغی، پارک سرپل، عقاب سنگیا و همه خاطرات ایندیا
پ.ن.2 : اونایی که می دونن به اونا که سر در نمی آرن بگن.
پ.ن.3 :
*** Fani (mwtny@217.218.149.216) Quit (Read error: Operation timed out)