Thursday, September 30, 2004

پس از عجايب و حقانيت شيعه است كه هر سال يك شب مانده به تولد امام زمان، ماه كامل مي گردد.

Wednesday, September 29, 2004

در يك ماشين مسافر كش اتفاق افتاد

- آقا بقيه پولتون!

+ باشه بابتِ حالي كه با نوارِ ترانه تون كردم!

Tuesday, September 28, 2004

ببين خانومه كه امروز با دوستت جلوي تاكسي سوار شدي و با من اومدي تجريش. تو نور زرد خيلي خوشگل شده بودي، من عاشقت شدم. گفتم اگه وبلاگ من رو مي خوني، بدوني.

Monday, September 27, 2004

تعداد كتابهايي كه دانشجوها دستشون مي گيرن با تعداد ترمهايي كه گذروندن نسبت عكس داره.

Sunday, September 26, 2004

وقتيكه از تجريش به سمت ولي عصر رو پياده ميام به اين فكر مي كنم چه جوري آدم مي تونه فقط عاشق يه نفر باشه اما وقتي از ولي عصر به سمت راه آهن مي رم به اين فكر مي كنم آدم چه جوري مي تونه عاشق يه نفر بشه!

Saturday, September 25, 2004

ما دنيا را براي شما بازي استراتژيك قرار داديم و آن زمان كه شيطان شما را فريب دهد، GAME OVER خواهيد شد. پس آنگاه به مرحله بهشت و حوري نخواهيد رسيد و اين براي شما بسي اُفت دارد اگر مي دانستيد.

Friday, September 24, 2004

۱۸+

بهانه خوبي است براي زن ذليلها : "گر ز سرم كله برد، من ز ميان كمر برم"

Thursday, September 23, 2004

حلول ماه مبارك مهر و آغاز پاييز هزار رنگِ برگ ريز را به عموم سيگاريهاي عزيز تبريك و از خداوند متعال، هوايي باراني برايشان آرزو منديم!

Wednesday, September 22, 2004

سادگيِ مرد، تمام آن هفت دوري كه براي شيطان زدم را باطل كرد. نگاهش كردم، دوستش داشتم.

Tuesday, September 21, 2004

هميشه دو تا من يه عشق رو مي سازند اما دوست داشتن يه من مي خواد و يه تو. به اين دوتا جمله دقت كنيد : "من عاشقم" و "دوستت دارم"

Monday, September 20, 2004

اگه برم بهشت چه جوري سيگارم رو روشن كنم؟ همه آتيشا كه تو جهنم مي سوزه!

Sunday, September 19, 2004

سينما گفت : "خدايا من رو ببخش. من بودم شاخه هاي گلدون شمعدونياي مامان رو مي شكستم و بعد مي انداختم تقصير گربه ها" و مرد...... من تو اون سالن تاريك اشك ريختم.

Saturday, September 18, 2004

هيس : بعد از بوف كور هيچ كتابي به اندازه اين كتاب من رو نشئه نكرده بود! درست نشئه. نه مست و نه ديوانه و نه گيج!


*هيس رماني از محمدرضا كاتب

Friday, September 17, 2004

اينكه كي توي يه سال آينده تو آمريكا مي خواد رئيس جمهور بشه واسم مهمتره تا انتخاب رئيس جمهور خودمون!

Thursday, September 16, 2004

باباهه روي سكو جلوي خونه اشون نشسته بود. دختر بچه سه - چهار ساله دويد و دستاش و دور گردن باباش حلقه كرد و بهش آويزون شد. من ........... حسوديم .............. شد.

Wednesday, September 15, 2004

هميشه فكر مي كنيم عشق اول ما، عشق آخر ماست و عشق آخر ما، عشق اول ما!

Tuesday, September 14, 2004

به آبجي كوچيكه

به يك نفر مسلط به زبان آدميزاد جهت بر طرف كردن پاره اي از دلتنگي ها نيازمنديم.



Monday, September 13, 2004

- از خودم بدم مياد. بدم مياد. بدم مياد. بدم مياد...

+ اگه راست مي گي سرت رو بزن به ديوار!

Sunday, September 12, 2004

بيچاره خدا پيغامش رو به مسلمونها با "بخون" شروع كرد ولي اونها اشتباهي "به خون" تعبير كردند!

Saturday, September 11, 2004

درونت را از آرزو خالي دار تا در آن كمتر نور خدا بيني!

Friday, September 10, 2004

پس هرگاه قوه تخيل ما از رقم زدن سرنوشت شما باز ماند آن را از گذشته تان copy-paste مي نماييم و ما به همه علوم تواناييم. پس بكوشيد تا شايد از به روز شده گان باشيد.

Thursday, September 09, 2004

براي پي بردن به باطن آدما به رفتارشون با بچه ها دقت كنيد. در مقابل بچه ها هر آدمي خودشه.

Wednesday, September 08, 2004

مغزم مخالف جمهوري اسلامي بود و دلم طرفدار ايران! هميشه بردن دل مزه اش شيرين تره.

Tuesday, September 07, 2004

بزرگترين آرزوي من اينه كه يه روز از خواب كه بلند شدم صدام انقدر خوب شده باشه كه بتونم حداقل واسه دل خودم بخونم! نمي خوام ابي باشم اندازه شهريار قنبري هم خوب باشه قبوله!

Monday, September 06, 2004

خوبي جهنم به اينه كه كسي نمي تونه تهديدت كنه كه از اونجا بيرونت مي كنه!

Sunday, September 05, 2004

وقتي کنار کسي هستين که دوستش دارين و باز احساس آرامش نمي کنيد حتماً مي خواين اون بغلتون باشه

Saturday, September 04, 2004

اگه دروغي بگي كه بقيه باور كنن باهوشي اما وقتي خودتم اون رو باور كردي ديگه يه احمق ِ واقعي هستي.

Friday, September 03, 2004

امروز كه از جلوي برج ميلاد رد شدم پيش خودم فكر كردم اوني كه اِنقدر حال داشته كه از اون همه پله هاي برج بالا رفته و خودش انداخته پايين، چرا حال نداشته زندگي كنه؟

Thursday, September 02, 2004

يه روزي مي رم هند و عاشق دختر چشم سياهي مي شم كه ساري آبي پوشيده. تا اون موقع هم هيچ عشقي رو جدي نمي گيرم.

Wednesday, September 01, 2004

پنجره ماشين پايينه و باد به صورتت مي خوره. شب شده و تو رفتي تو سر چراغاي روشن شهر. همينجوري كه باد به صورتت مي خوره يهو اون دلتنگي براي هيچكس مي ياد سراغت. داري با باد و دلتنگي و نور حال مي كني كه يهو بغل دستيت ميگه : "اوهوي! پنجره رو بكش بالا" و تو...............يخ..............مي كني!