Saturday, July 26, 2008

آدم نشسته بود توی ایون خونش توی بهشت. خدا هنوز حوا را نیافریده بود. آدم داشت پنهونی از خدا سیگار می كشيد كه چشمش خورد به درخت سیب. پیش خودش گفت : من كه گول نمی خورم. حتماً بعد از یه مدت خدا یه موجودی می آفرینه، بعدش اون دوستم می شه، بعدش شیطون اون رو گول می زنه، بعدش ما سیب رو می خوریم، بعدش خدا مارو از بهشت بیرون می كنه، بعدش ما می ریم زمین و بچه دار می شیم، بعدش می زنه و یكی از بچه هامون اون یكی رو می كشه، بعدش ... آدم همینجوری داره خیالبافی می كنه، سیگارش تموم نشده و سیب رو هم هنوز نخورده

Labels:

Monday, July 21, 2008

تابستون سگ پدرِ ديوث! لطفاً بمير

Saturday, July 19, 2008

گفتا تو از كجايی، كاشفته مي نمايی















مثل اون روز كه شرق رو بستن. مثل اون روز كه اميد طالبی تو كوه يخ زد. مثل اون وقت كه آبجی‌ كوچيكه گم شده بود. مثل اون روز كه تو ترمينال از بچه های‌ اتاق 107 خداحافظی كردم. مثل اون روز كه آخرين قطعه برف آب شد. مثل اون وقت كه لئون نتونست همراه ماتيلدا از كانال رد شه ... مثل ... مثل ... مثل اون روز كه دايی عباس مرد

پ.ن : دلم واسه نبودن شرق امروز سوخت. اگر شرق بود حتماً كل صفحه اول يك عكس ازش می زد و تيتر می زد : هامون رفت

Tuesday, July 15, 2008

بيست و پنجم تيرماه - روز محسن نامجو

و خدا را تنها برای آفرينش محسن نامجو سپاسگزارم

Saturday, July 12, 2008

جملات نوستالژيك 2

اينكه چيزی نيست، همسايه ما موتور گازی داره

Labels:

Saturday, July 05, 2008

گرمتر شد، گرمتر

آن تكه برف، آن تكه كوچك برف
روی‌ آن كوه
خاری است به چشم تابستان
و كم كم
به لحظات ملكوتی فحش دادن به والده و همشيره تابستان
نزديك،
نزديك،
نزديكتر می‌شويم

Labels:

Wednesday, July 02, 2008

به برادران لومير

آدم مشغول آب دادن به درخت سيبه كه حوا پاش رو می ذاره رو شلنگ، بعد كه آدم متوجه قطع شدن آب ميشه و به شلنگ نگاه می كنه، حوا پاش رو بر می داره و آدم خيس آب ميشه و دنبال حوا مي كنه. خدا هم به دليل اين شيطنت آدم و حوا رو از بهشت بيرون می كنه

بعد يكی با صدا قوی و گيرا روي اين صحنه ميگه : ميوه ممنوعه سيب نبود، سينما بود

Labels: ,