Sunday, October 30, 2005

کاشکی مامان بزرگم زنده بود و حواسشم پرت بود. بعد هرچی جک تکراری بهش می گفتم یادش نمی افتاد و هر دفعه مثل دفعه اول می خندید

Saturday, October 29, 2005

شاید اگه دائم بودی کنارم...

Saturday, October 22, 2005

گفت : شرکت ما تنها شرکت در خاورمیانه است که فلان کارو می کنه. گفتم : شرکت ما تنها شرکت در خاورمیانه است که من توش کار می کنم

Monday, October 17, 2005

عاشق اولین حوری می شم که درخت سیب رو بهم نشون بده و بپرسه : این چیه