Wednesday, December 26, 2007

خسته

- حالت خوبه؟
+ يه جوري هست حالا، گير نده

Tuesday, December 18, 2007

به راز

سلام آبجی کوچیکه
پیش خودم گفتم بیام دو تا کلام نامه بهت بنویسم که نگی داداشی چه بی وفا بود. نگی داداشی من تولدم بود دیدی بازم یادت رفت. به جون آبجی کوچیکه من تولدت یادم بود. حتی اون روزی رو که از پارك سر پل تا میدون عقاب سنگیا اومدی تعقیب من و دختر احمد آقا و بعدش دو روز تب کردی هم یادم بود.حتی من رفتم اون چکمه قرمزه که گفته بودم رو واست بخرم که یهویی تو اخبار گفت چكمه تبرجه. آبجی کوچیکه فهمیدی یعنی چی؟ یعنی سوسول بازیه. حالا من که بهت گفتم : آبجی کوچیکه هر چی می خوای بشو اما زرزرو و سوسول نباش، بیام واست چکمه قرمز بخرم؟
اصلن تقصیر خودت بود که اون چکمه قبلی رو نشونه رفتی طرف گربه مصطفی که جوجه کرواتی رو خورده بود و بعدش چکمت به جای گربه مصطفی خورد تو شیشه های ترشی خاور خانوم. اونم چشاش که ضعیف شده، فکر کرد توپ اصغر کچل و بهزاده، پارش کرد انداخت تو کوچه.
نه اصلن تقصیر من بود که واسه اینکه نزنی زیر گریه گفتم برای تولدت چکمه قرمز می خرم. آخه اصلن تولد تو كه توی شهریوره. به جون آبجی کوچیکه راست می گم. تو تولدت شهریوره. حالا من خودم بهت گفتم وقتی به دنیا اومدی من پشت پنجره واستاده بودم و داشت برف میومد حتمن اشتباه کردم. حتمن ننه سر به گل داشته بالا پشت بوم پنبه واسه لاحاف تشکا می زده که من فکر کردم برف اومده. اصلن من اون روز باید بهت قول آب طالبی یا لواشک انار می دادم. چی شد گفتم چكمه، نمی دونم.
شایدم واسه اونكه می خواستی گریه كنی. می دونی آبجی كوچیكه آخه من از اون روزی كه داشتم بهت ریاضی یاد می دادم بعدش هی بهت گفتم : آبجی كوچیكه تو چرا انقدر خنگ شدی؟ خنگ شدی ؟ بلد شو! بلد شو! بلد شو! و بعد تو یهویی گریه ات گرفت، به خودم گفتم : داداشی نامردی اگه یه بار دیگه گریه آبجی كوچیكه رو دربیاری.
حالا بیا و از خیر این چکمه قرمزا بگذر. خوبیت نداره آبجی کوچیکه که عین نازی سوسول باشی. حالا اصلاً هدیه تولدت این باشه که اگه بارون اومد من خودم کولت می کنم تا دم مدرسه یا اصلن اگه بارون اومد تو بمون خونه بگو داداشیم گفته بارون اومد نیام مدرسه.
سلام به سهیلا و عروسک مو قرمزی و خاله نفیسه و بچه هاش برسون.
دوست دار تو
داداشی

Labels:

Friday, December 14, 2007

قاطی

-ببخشید قربان! خطی های ولیعصر اینجا وایمیستن؟
+ به شما هیچ ربطی نداره کجا وایمیستن

Monday, December 10, 2007

نوستالژی زدن با مام وطن

ایران! ما بچه بد توایم. میشه مامان ما نباشی لطفاً

Friday, December 07, 2007

امان از آدم خجالتی

حوا به آدم گفت : چرا من رو اوردی پشت درخت سیب؟ آدم خجالت کشید بوسه بخواد و گفت : چیزه! اینه! آهان! بیا یواشکی سیب بخوریم! ... خدا هم آدم وحوا رو از بهشت بیرون کرد.

Labels: