Saturday, August 27, 2011

زمان همه چيز رو از بين می بره-چاپ دوم

صبح روز طوفان نوح بود. آدم كه خواست سوار كشتی بشه دو تا دونه سيب گذاشت لای كتاب حافظش و سپرد دست حوا. حوا كتاب رو گذاشت تو يه صندوق و انداخت تو رودخونه. آسيه زن فرعون دونه ها رو پيدا كرد و كاشت. از اين طرف وقتی نمرود خبر دار شد كه اونا چكار كردن دستور داد آدم رو به صليب بكشن. حوا رو هم چون حامله بود با يه درجه تخفيف تبعيد كرد به زمين.
فرشته هايی رو كه مي خواستن آدم رو به صليب بكشن رو پرنده های ابابيل كه دست آموز آدم بودن، می كشن و آدم فرار میكنه و دنبال حوا مياد به زمين. از اين طرف حوا تشنه و گشنه به زمين می رسه و هفت بار بين صفا و مروه دنبال آب مي دوه تا از هوش می ره. هدهد به سليمان خبر می ده چه نشسته ای كه زيباترين زنی كه تا به حال ديدی داره از تشنگی جون می ده. سليمان، حوا رو نجات می ده و بعد از بدنيا اومدن هابيل و قابيل چون فكر می كرده آدم مرده، با حوا ازدواج می كنه.
آدم نا اميد از پيدا كردن حوا به مصر می رسه. اونجا بر می خوره به درخت سيب كه الان ديگه واسش مبعدی درست كردن و اسمش درخت مقدسه. آدم تصميم می گيره اونجا مجاور بشه و به درخت خدمت كنه. بيست سال بعد قابيل كه سردار سپاه سليمان شده، آوازه درخت مقدس رو می شنوه و به بهونه اينكه اينها كفره، سليمان رو مجبور به حمله و تسخير مصر می كنه. بعد از گرفتن مصر، آدم به عنوان جادوگر محكوم به مرگ ميشه. حوا وقتی آدم رو میبينه، می شناسدش. شب قبل از اعدام تصميم م‍ی گيره توسط هابيل نجاتش بده. هابيل موفق نميشه و چون چهره اش پوشيده است، قابيل نمی شناسدش و اون رو ميكشه. حوا كه نا اميد شده برای‌ ديدن آدم می ره و سليمان موقعی‌ كه همديگر رو بغل كردن می بيندشون. سليمان فكر ميكنه حوا هم جادوی آدم شده.
فرداش آدم و حوا رو به درخت سيب دار م‍ی زنن

Tuesday, August 23, 2011

سلام كن توام

مي ترسم هرچي خاك اون ديكتاتوراي مرحومه، باقي عمر ديكتاتور ما باشه

Wednesday, August 10, 2011

من گاو مش حسن نيستم

به كسي كه من رو خر كنه احترام مي ذارم، اما امان از كسي كه آدم رو خر فرض مي كنه